-
۶
شنبه 19 دیماه سال 1388 14:21
اونقدر برای به دست آوردنت دنبالت دویدم که تو گذشته جات گذاشتم. حالا هر چی به عقب بر می گردم نمی دونم کجا گمت کردم.
-
زمستان است
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 10:31
امروز روز اول دیماه است من راز فصل ها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ‚ خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش
-
عزای سبز
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 13:18
آیت الله منتظری دیشب از حبس خانگی به عرش اعلی سفر کرد.
-
۵
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 13:56
تا حالا شده اونقدر عصبانی باشی که بخوای سرتو به دیوار بزنی. تا حالا شده به این فک کنی که غلط کردن رو برای چه موقعی گذاشتن. تا حالا شده دلت بخواد یک مزاحمو از گذشتت دیلیت کنی. تا حالا شده کسی اونقدر موی دماغت بشه که آرزو کنی کاش آلزایمر بگیره و شمارتو یادش بره. تا حالا شده بخوای یک ماه زندگیتو پاک کنی. تا حالا شده به...
-
۴
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 15:04
یک حس نوستالوژیک دارم نسبت به این فصل. هوا که اینجوری میشه لذت میبرم. یاد مدرسه رفتنم میوفتم. اونم توی خونه های سازمانی پادگان شهرضا. یک همسایه داشتیم طبقه بالای ما بود دخترش با من همکلاس بود. البته تو اون ساختمان ۱۰ واحده ۷ تا دختر همکلاسی بودیم. کلا هر خونه یک دختر متولد ۵۸-۵۹ داشت. منم که از همه لوس تر(البته این از...
-
۳
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 16:59
مگه میشه آدم از ناز کشیدن خسته بشه گفتم خسته ام ولی نه از تو از خودم...
-
۲
شنبه 2 آبانماه سال 1388 14:32
خیلی خسته شدم. دلم یک جای آروم میخواد. یک جایی که توش ساعتها تنها باشم. یک جای دنج تو جنگلای عباس آباد. ساعت ها دراز بکشم و به آسمونی که به سختی دیده می شه زل بزنم. هیچ کس هم کاری به کارم نداشته باشه. این روزا بدجور تلخم همه اینو متوجه شدن خودم اصلا دلم نمی خواد که اینجوری به نظر بیام. قدیما همیشه نیشم تا بنا گوشم باز...
-
۱
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 12:47
چشمام به دره. میدونم نمی یای. ۱۰۰٪ مطمئنم. ولی بازم چشمم به دره یک صندلی خالی هم برات نگه داشتم. جلسه شروع میشه و من هیچی از حرفا نمی فهمم. درسته که از ۵ ماه پیش پیدات نیست و از همه چیز بریدی ولی این دلیل نمیشه که نبودت عادی بشه. همیشه منتظرم. بالاخره که یک روز برمی گردی. بهت اس ام اس میزنم فقط تشکر می کنی که هنوز به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 12:36
چقدر دلم برای اینجا تنگ شده جایی که میتونم همه فریادهامو خالی کنم...
-
سایه
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 15:51
وقتی سایه وار دنبالم می دوی یاد وقتی می افتم که خودم سایه بودم و نا خود آگاه خنده ام می گیره...
-
نیمه گمشده
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 16:08
راستی راستی چی می شد اگه تو رو زودتر می دیم خدا ما رو برای هم نمی خواست فقط می خواست همو فهمیده باشیم بدونیم نیمه ما مال ما نیست فقط خواست نیمه مون رو دیده باشیم
-
عادت
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 11:28
جدیدا همه اتفاقات دور و برم اون جور که می خوام نیست ولی دیگه دارم عادت می کنم وقتی چیزی بر خلاف میلم میشه خوشحال بشم و لبخند بزنم.
-
شماره ۱
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 12:53
هیچ وقت تو طول روز؛ وقتی سرتون شلوغه و کلی کار سرتون ریخته و در ضمن میخواهید مجله رو برای چاپ بفرستید ادکلنی نزنید که همهاش احساس کنید توی آغوش کسی هستید که همیشه این بو همراهشه...
-
بازگشت پیروزمندانه من بر خودم
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 15:16
خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودم از همون ۲۲ آبان دلم هم خیلی پر بود فک کنم تقریبا همه خوانندگان وبلاگم دیگه سراغم هم نی یان البته اینجا دفترچه خاطراتم بود. مهم نیست که چه کسانی می خوندنش برام این مهمه که هنزم هستم. اول می خواستم مثل وبلاگهای قبلی پاکش کنم ولی باز دلم نیومد. آخه اینجا گذشته منه. درسته که ۴ یا ۵ بار کل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آبانماه سال 1387 09:30
ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده اکنون دل من شکسته و خسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
-
شهر مردگان
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 12:57
دچار روزمرگی شدم، دچار حس سخت بودن بدون تو و کوچه کوچه گشتنم میان کوچه های سخت تیره و خموش شهر مردگان میان چهره های درهم و تکیدهای که هر نفس و دم به دم از آخرین دم حضور من میان جمع سردشان چه با علاقه حرف میزنند. *** و من هنوز با نگاه گرم خود میان پچ پچ غریبشان حضور خویش را، به ثبت میرسانم و دوباره در میانشان به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 11:26
منم و چند تا قناری با یک زندگی ساده ...
-
دیشب رفتم به تماشای تیارت (صادق هدایت )
شنبه 8 تیرماه سال 1387 20:00
دیشب رفتم به تماشای تیارت:( طوفان عشق خون آلود) که اعلان شده بود شروع می شود خیلی زود، ولی برعکس خیلی دیر شروع کردند، مرم را از انتظار ذله کردند. پیس به قلم نویسنده ی شهیر بی نظیری بود؛ که شکسپیر ومولیر و گوته را از رو برده بود؛ هم دام ، هم ترادژی ،هم تاریخی،هم کمدی،هم ادبی، هم اپراکمیک و هم دراماتیک، روی هم رفته...
-
هفت سین
جمعه 2 فروردینماه سال 1387 21:15
-
۳/۱۲/۱۳۵۸
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 23:35
تولدم مبارک بفرمایید دهنتون رو شیرین کنید ممنونم ازتون به خاطر همه لحظاتی که توی این یک سال کنارم بودید برای وقتایی که شاد بودم برای اون لحظه هایی که غمگین بودم و درد دلهامو با مهربونی گوش می کردید برای همه دقایقی که با شما خندیدم برای ثانیه هایی که با هم بغض کردیم شراره جان آباجی خانم مهربون ممنونم از همه راهنماییهات...
-
من قامت بلند تورا در قصیده ای ... با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 00:00
خوب یا بدش رو کاری ندارم ولی فقط این رو می دونم که بعضی روزها طوری توی ذهن آدم حک میشه که هیچ پاک کنی پاکش نمی کنه .مثل ۱۸ بهمن سال ۱۳۸۵. هنوز هم اون روز رو عاشقانه دوست دارم .حالا روزای بعدش هرچی که بود فرقی نمی کنه .خیابون گردی پارک ساعی عزیزم هایلند و کافی شاپ سینما توی فاطمی هرچند که هنوزم گاهی هفته ای یکی دوبار...
-
کل یوم عاشورا
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 11:23
-
عشق و دیوانگی
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 21:26
در زمانهای بسیار قدیم ، زمانی که هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلتها و تباهیها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه . ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت : بیایید بازی کنیم ،مثلا قایم باشک . همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد : من چشم می گذارم و از انجاییکه هیچکس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول...
-
سگ سگی
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 17:51
اصلا هیچکس حق اعتراض نداره که چرا سگها رو بستن و من رو ول کردن .خیلی عصبانیم بسیار زیاد .حقم دارم . به سه دلیل : ۱- استادی که قرار بود باهاش درس مالیه بین المللم رو معرفی به استاد کنم رفته ماموریت خارج از کشور در نتیجه من گردن شکسته باید جزوه یک استاد دیگه رو بخونم که اصلا هم شبیه این استاد نیست ( البته جزوه اش ). آخه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 17:27
یکی بود یکی نبود زیر کنبد کبودیک دختری بود که حسابی گم شده بود حالا تصمیم گرفته پیدا بشه هیچکسم نمی تونه بجز خودش کمکش کنه حالا اومده که مثل آدم موندگار بشه راستی اگه فضای نوشتنم خیلی تغییر کرده تعجب نکنید . آدما عوض می شن
-
فارغ التحصیلی
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 22:52
میون بیم و امید زیر این طاق کبود قصه مون به سر رسید خوب و بد هر چی که بود همه دستا جوهری دلا خوب و کاغذی چه غریب و وحشیه لحظهء خداحا فظی لحظه لحظه خاطره اس هر کجای این خونه اجرای قرمزش شاهد حر فامونه قصه های درسمون جزوه های خستگی شیشه تنهاییمون عاشق شکستگی اگه این خونه نبود تن به عادت می زدیم مشق احساسمونو پشت هم خط...
-
روزهای نحص
سهشنبه 8 خردادماه سال 1386 18:57
اصلا حالم خوب نیست همه اش نگرانم . دیروز و پریروز تصادفا سر خط فاطمی دوست جون رو دیدمش . پریروز کلی ذوقیدم . یک هفته ای بود ندیده بودمش . بعد از اون روز کذایی هیچ وقت تو راه همدیگه رو ندیده بودیم . کلی حرفید یم، بلند بلند فکر کنم بقیه قصد خفه کردنمونو داشتن . ولی دیروز، می گه راست بگو چند ساعت سر آریاشهر منتظر من بودی...
-
ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم ...
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 10:48
چه جوری بگم دلم برات خیلی زیاد تنگ شده و این منم دختری شبه تنها در استانه فصلی گرم و ازدحام این اتوبوسهای شلوغ با این متروهای وامانده *** زمان گذشت زمان گذشت و ساعت شش و نیم ضربه نواخت من راز نیامدنهایش را می دانم او پروژه دارد و من دوباره در تنهایی باید این جزوات را مرور کنم *** چگونه می شود به مردی که می رود اینسان...
-
کمک من دارم تو خودم غرق می شم!!!؟؟؟
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 19:12
من خسته ام خیلی زیاد . دلم می خواد بخوابم اونم یک خواب عمیق توی یک جای سرد. لطفا صدام نکنید . خیالتون راحت از هیچکس و هیچ چیز عصبانی نیستم . ناراحت یا حتی دلگیر هم نیستم . فقط خسته ام . خیلی خسته . دیگه خسته ام کردی . دیگه راست راستی بریدم . دارم از توتهی می شم و در خودم غرق . من سردمه. راستی چرا همیشه مرا در ته دریا...
-
کوچه باغ یادها
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1386 19:46
یادم نیست که درست کجا بود بیشتر شبیه کوچه باغهای طرشت بود . آروم آروم داشتیم راه می رفتیم احساس می کردم همه دنیا زیر پامه حتی گذر زمانو نمی فهمیدم فقط یک چیز رو باور داشتم اونم گرمای دستاش بود . زمان بی معنا شده بود نمی دونم پاییز بود یا اول بهار ولی هوا خنک بود . چه لذتی داشت وقتی برگهای درختا زیر پاهام له می شد ....