روزهای نحص

 

اصلا حالم خوب نیست همه اش نگرانم .

دیروز و پریروز تصادفا سر خط فاطمی دوست جون رو دیدمش . پریروز کلی ذوقیدم . یک هفته ای بود ندیده بودمش . بعد از اون روز کذایی هیچ وقت تو راه همدیگه رو ندیده بودیم . کلی حرفید یم، بلند بلند فکر کنم بقیه قصد خفه کردنمونو داشتن .

ولی دیروز، می گه راست بگو چند ساعت سر آریاشهر منتظر من بودی . داشت بهم تلقین می کرد که صورتم سیاه شده از آفتاب. کلی لجم گرفت ولی اصلا به رو نیاوردم . درسته که من زبون درازم ولی همیشه تو جواب کم میارم .اونوقت اونم یک کلمه رو نمی خوره .

از اون ور دیروز تو حیاط دانشکده انتخابات انجمن اسلامی بود کلی بزن بزن و برو بیا شد . همه به یک طرف بنده به همراه یکی از پسرا که در توصیف ابعادش همین بس که راگبی کاره توی انجمن محافظ  صندوق بودیم . اینجوری که بچه ها تو حیاط پای پنجره انجمن رای می دادن و تعرفه ها رو می دادن به من که بندازم تو صندوق .

وقتی که در انجمن رو داشتن می شکستن من در کمال جسارت از پنجره انجمن با حدود 10 تا کیف پریدم بیروناونم با کفش پاشنه ۷ سانت . ولی خداییش تا  یک ربع دستام می لرزید . بعدم اون پسره با صندوق پرید وبعد هم در انجمن رو شکستنو و کلی بزن بزن و خلاصه که اینجوریا. حسنش این بود که توی کمتر از یک ساعت 360 تا رای جمع شد .

حالا دوست جون هم از اول صبح کلی سپرده بود که برای انتخابات نمونی ها مامان هم ایضا .البته به مامان گفته بودم  کار تحقیقی دارم می مونم دانشگاه .

بدتر از همه اگه گفتین چیه .

اهان نمی دونید که.

به علت غیبتهای زیاد استاد تقسیر موضوعی نهج البلاغه محترم می خواد حذفم بفرماید .می گم استاد آخه من ترم آخرم این ترم باید فارغ التحصیل بشم میگه اگه ترم اول بودی می بخشیدمت ولی بعد از 4 سال چرا قوانینو رعایت نکردی . البته هنوز لیست رو رد نکرده. نه یا آره قطعی هم نگفته دوست جون هم می گه حقته خودت دلت می خواسته که اینجوری کلاس رفتی و حسابی بهم ضد حال می زنه .

 

فقط برام دعا کنید درست بشه.  حالم اصلا خوب نیست .