ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم ...

 

چه جوری بگم دلم برات خیلی زیاد تنگ شده


 و این منم

 دختری شبه تنها

 در استانه فصلی گرم

 و ازدحام این اتوبوسهای شلوغ

 با این متروهای وامانده

 ***

 زمان گذشت

 زمان گذشت

                  و ساعت شش و نیم ضربه نواخت

 من راز نیامدنهایش را می دانم

 او پروژه دارد

 و من دوباره در تنهایی

                                باید این جزوات را مرور کنم

 ***

 چگونه می شود به مردی که می رود اینسان

 مست و ملنگ و خوشحال

 فرمان جنگ داد

 چگونه می شود که به مرد گفت

  او آدم نیست

               - او هیچوقت آدم نبوده است -

 ***

 هنوز مزه چیپسهایش زیر دندانم است

                                      همان چیپسهای سبز , روغن انداخته بدبو

 چه بد جنس بودی ای یار , ای دراز ترین یار

 چه موش مرده بودی

                           , وقتی دروغ می گفتی

 چه مغرور بودی

                        , وقتی ضایعت می کردم

 و در آن باران تند

                 هنگامی که در حال  عذاب دادنم بودی

  مرا پیاده به خانه می بردی

 ***

 ای یار ای دراز ترین یار

                مگر سر راه دنبال من آمدن چقدر سخت بود

 من گرمم است

 من گرمم است

                 و از اتو بوسهای شرکت واحد بیزارم

 من گرمم است

                    و خوب می دانم که از تمامی متروهای شلوغ

                                   تنها جایی برای ایستادن به من می رسد

 ای یار ای دراز ترین یار

                     چرا ماشین تو کولر ندارد

 ***

 به او گفتم دیگر تمام شد

       همیشه یادت باشد که کادو تولد

  فقط یک ماه تاریخ مصرف دارد

 و بعد از آن 

                  , دیگر هیچ....

 ***

 ای یار ای درازترین یار

 ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم

 و خل و چل بازیهای بی موقع من

 و نبودنهای تو

 و دلتنگیهایم

 وبی ربط گفتنهای وقت و بی وقت من

همراه با  دوستان بسیار مهربان

 

 ***

 شاید حقیقت همان مرد دراز بود

 مردی که گیسوان بلندش دیر به دیر اصلاح می شد

 همو که سال دیگر زمستان

وقتی که دیگر پروژهای نداشته باشد

 باز پیدایش خواهد شد

 ***

ای یار ای درازترین یار

 ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم


با عرض پوزش از روان فروغ فرخزاد که بسیار زیاد دوستش می دارم

کمک من دارم تو خودم غرق می شم!!!؟؟؟

 من خسته ام خیلی زیاد .

 دلم می خواد بخوابم اونم یک خواب عمیق توی یک جای سرد.

 لطفا صدام نکنید .

 خیالتون راحت از هیچکس و هیچ چیز عصبانی نیستم . ناراحت یا حتی دلگیر هم نیستم .

 فقط خسته ام .

 خیلی خسته .

 دیگه خسته ام کردی .

دیگه راست راستی بریدم .

دارم از توتهی می شم و در خودم غرق .

من سردمه. راستی چرا همیشه مرا در ته دریا ها نگه می داری؟

کوچه باغ یادها

یادم نیست که درست کجا بود بیشتر شبیه کوچه باغهای طرشت بود .آروم آروم داشتیم راه می رفتیم احساس می کردم همه دنیا زیر پامه حتی گذر زمانو نمی فهمیدم فقط یک چیز رو باور داشتم اونم گرمای دستاش بود .

زمان بی معنا شده بود نمی دونم پاییز بود یا اول بهار ولی هوا خنک بود . چه لذتی داشت وقتی برگهای درختا زیر پاهام له می شد . انگار می خواستیم بریم خونه ولی به مرور زمان مسیر برام نا آشنا می شد ولی بازم نمی ترسیدم همه امیدم به همون دستا بود .  انگاری کم کم داشت قیافه اش برام نا آشنا می شد . با این حال احساسم عوض نشده بود . هنوز با اطمینان بهش تکیه کرده بودم.

همیشه نمی شه که بفهمی از چه زمانی نطفه اتفاق بسته می شه ولی یک لحظه مرزی وجود داره که قبل و بعد اون زمین تا آسمون با هم فرق می کنه . اون لحظه برای منم اتفاق افتاد .

درست لحظه ای که دستش رو ول کردم تا یک شاخه گل رو براش بچینم ازش غافل شدم .همون لحظه بود که از دستش دادم . انگار برای همیشه رفته بود . من مونده بودم و یک خیابون دراز که برام خیلی غریبه بود هر چی می رفتم هیچ نشونی از او نبود . دیگه حتی نمی تونستم به خونه برگردم .

نمی دونم چقدر رفتم و اشک ریختم که یک مرتبه مامان صدام کرد از شدت اشک بالشتم خیس شده بود.